پايان استراحت مطلق

سلا دنياي شيرين من

عشق مامان به خاطر استراحت مطلق و خونريزي جفت 20 روز خونه نشين كه چه عرض كنم خونه بخواب شدم .

خيلي دلم گرفته بود ، حوصلمم حسابي سر رفته بود ماماني طيبه اينا(خانواده ي بابا جونت) رفته بودن شيرآباد(روستايي در گيلان ، نزديك شهر آستارا) آخه بابايي مرتضي بچه ي اونجاست . ماماني نميدوني چقدر روستاي قشنگيه . من كه هر وقت ميرم اونجا ازش دل نميكنم . پارسال تابستون هم وقتي رفتيم ماماني منيره (مامان من ) هم باهامون اومد حسابي عاشق اونجا و طبيعتش شده بود . خلاصه امسال خيلي دلم هواي اونجا رو كرده بود آخه تصميم داشتيم بريم اما شما اومدي تو دل ماماني و ماهم بهتر دونستيم با اين شرايط به خاطر سلامتي شما مسافرت رو كنسل كنيم. حالا انشاالله سال ديگه با هم ميريم عشق مامان . خلاصه من حسابي هواي شمال رو كرده بودم و از اونطرف هم خانواده ي دايي محمود و دايي مجيد با هم رفتن شمال . توي تموم اين 20 روز كه خونه نشين بودم ماماني منيره خونمون بود غذا درست ميكرد كارهاي خونه رو انجام ميداد تازه يه جورايي هم منو سر گرم ميكرد كه افسرده نشم. دست گلش درد نكنه خيلي واسه ما دلسوزه . آخه ميدوني ماماني بابا جونت چون داره درس ميخونه مجبور شيفتهاي كاريشو شب برداره تا صبح بتونه بره دانشگاه انشالله اين ترم درسش تموم ميشه بابا جونت ليسانس روانشناسيشو ميگيره ، براي همين الان 4 ساله كه يك شب در ميون من تنهام اما ماماني منيره منو تنها نگذاشته حتي توي شبهاي سردو يخبندون ميومد تا من تنها نباشم ،الهي قربون مهربونيهاش بشم. حالا كه شما هم توي راهي ديگه حساس تر شده و اصلا تنهام نميزاره. خلاصه ماماني منيره جون اين 20 روز حسابي به من رسيد تا اينكه وقتي رفتم سونوگرافي گفت خدارو شكر خونريزي بهبود پيدا كرده و فقط يك لايه ي نازك باقي مونده كه اونم در حال جذب. ديگه كم  كم راه افتادم چند روز رفتم خونه ي ماماني منيره چند روز هم خونه ي خاله فريده جون و يكم از دلتنگيهام كاسته شد. راستي ماماني يادم رفت بگم تو اين دو تا سونوي آخري  كه دوران استراحت مطلق رفتم گفتن احتمالا شما دخملي.