حلماحلما، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

نفس بابا

استراحت مطلق شدن مامان

1393/7/24 20:48
نویسنده : هاشمي
303 بازدید
اشتراک گذاری

نفس مامان خدا بهمون رحم كرده انقدر كه ديشب راه رفتم صبح كه از خواب بيدارشدم از پا درد و كمر درد نميتونستم از تخت بيام پايين . دانشگاه هم نتونستم برم. بابا جونت كه صبح از سر كار اومد جريان رو بهش گفتم از جايي كه حالتهام مشكوك بود و درد زيادي داشتم رفتيم بيمارستان . اونجا چكاپم كردن و با خانم دكتر تماس گرفتن خانم دكتر سونوي فوري درخواست كرد. اونروز ماماني منير هم با ما اومده بود طفلكي خيلي جوش زد . الهي قربونش بشم كه بهترين مامان روي زمين . هميشه همه ي زحمتهامون روي دوششه و هيچي نميگه. خدا برامون حفظش كنه. خلاصه تا ظهر كه توي بيمارستا الاف بوديم و ساعتهاي سه رفتيم سونوگرافي ،بابا جونت هم سه تا پيتزاي خوشمزه خريده بود براي ناهار اما از استرس كسي ميل خوردن نداشت . زياد منتظر نمونديم كه نوبت من شد . خانم دكتر وقتي سونوكرد گفت حال بچه خوبه اما جفت خونريزي كرده . يكهو دنيا رو سرم خراب شد و فهميدم پياده روي هاي ديروز كار خودش رو كرده . بغض گلوم رو گرفته بود داشتم از استرس ميمردم جواب سونو رو گرفتيم و سريع رفتيم بيمارستان، مامايي كه تو زايشگاه بود جواب سونو رو نگاه كرد و با خانم دكتر تماس گرفت من ديگه طاقت نداشتم و مثل ابر بهار اشك ميريختم  خداي من يعني چي سر ني ني مون مياد

خانم دكتر شياف و استراحت مطلق تجويز كرد. مامايي كه اونجا بود حال منو كه ديد گفت نگران نباش اگر استراحت كني و داروهاتو به موقع مصرف كني اتفاقي نمي افته. اينطوري شد كه من خونه نشين شدم و دوباره اذيتهام واسه بابا جونت و مامان طفلكم شروع شد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس بابا می باشد