حلماحلما، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

نفس بابا

جشن سيموني شاهزاده كوچولو

1393/10/22 0:55
نویسنده : هاشمي
455 بازدید
اشتراک گذاری

niniweblog.com  سلام عشششششششششششششششششق مامان و بابا  niniweblog.com

دختر نازم دو ماه محرم و صفر كه بيشتر خونه ي بابايي مرتضي بوديم و ميرفتيم حسينيه اما لحظه شماري ميكردم براي بعد از محرم و چيدن اتاق گل دخترمون.

خلاصه 93/10/2 ماه صفر هم تموم شد .

93/10/3 ماماني منيره و خاله جونت و دو تا زندايي هاي گلت اومدن خونمون و تا شب كلي كار كردن ، پرده اتاقت رو دوختن ،لباسهاتو سرو سامون دادن و خلاصه كلي خوش گذشت . اونروز ناهار هم دور هم بوديم . خاله فريده و مهلا و ماماني هم شب خونه ي ما موندن و بابا جونت رفت خونه ي خاله ي فريده تا شب پيش عمو محمد(شوهر خالت) و مهدي جون (پسر خالت ) باشه و ما اون شب تا دير وقت بيدار بوديم و كلي خوش گذشت.البته سرشب هم با خاله و ماماني و بابا يك سر تا بازار رفتيم و يكم ديگه براي شما وسايل خريديم .

93/10/4 روز پنجشنبه بود و ميخواستيم سيسموني شما رو بچينيم . صبح كه بيدار شدم ديدم خاله جونت حاضر شده و داره ميره يكم ديگه برات وسيله بگيره . ماماني منيره هم يك سر رفت خونشون تا دارو گياهي هايي رو كه براي تو وروجك و من بعد از زايمان گرفته رو بياره . منو دختر خاله مهلا شروع كرديم به مرتب كردن خونه و چيدن وسايل شما البته خاله مرضيه (همسايه طبقه پايين)هم كه دوست منه بپيشمون بود و بهمون كمك ميكرد . تا اينكه نزديكهاي ظهر بود خاله جونت و بابا محمدرضا جونت از بيرون اومدن و دستاشون پر بو بازم برات عروسك و اسباب بازي خريده بودن . منم رفتم دوش گرفتم تا اون موقع ماماني منيره هم اومد و ناهار حاضر شد و ناهار خورديم . بعد از ناهار داشتيم آماده ميشديم كه زندايي هاتم اومدن .

يگانه جون (دختر دايي محمود) كه من عاشقشم الان كلاس اوله و از بچگي بدجوري با من انس داشت ، اومده و كلي با وسايلات ذوق ميكنه .

خلاصه ساعتهاي 3/5 ماماني طيبه و عمه فائزه هم اومدن بعد از اونا خاله افسانه (خاله ي من9 و بعدش هم عمه مرضيت .

دخترم منو بابايي تصميم گرفتيم براي چيدن وسايلات فقط ماماني ها خواهر برادرهامون رو بگيم تا جشن سيسمونيت جنبه ي چشم و هم چشمي و تجملاتي پيدا نكنه.

خلاصه عمه مرضيه و خاله فريده و زندايي سميرا و زندايي نسرين وسيله هاي گل دخترمو چيدن و كلي خوش گذشت ، منو بابا جونت هم آخر شب باهم تو اتاق شاهزاده خانوممون چند تا عكس انداختيم.

اين بود خلاصه اي از جشن سيسموني دختر نازمون.

niniweblog.comniniweblog.com

 

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس بابا می باشد