جشن سيموني شاهزاده كوچولو
سلام عشششششششششششششششششق مامان و بابا
دختر نازم دو ماه محرم و صفر كه بيشتر خونه ي بابايي مرتضي بوديم و ميرفتيم حسينيه اما لحظه شماري ميكردم براي بعد از محرم و چيدن اتاق گل دخترمون.
خلاصه 93/10/2 ماه صفر هم تموم شد .
93/10/3 ماماني منيره و خاله جونت و دو تا زندايي هاي گلت اومدن خونمون و تا شب كلي كار كردن ، پرده اتاقت رو دوختن ،لباسهاتو سرو سامون دادن و خلاصه كلي خوش گذشت . اونروز ناهار هم دور هم بوديم . خاله فريده و مهلا و ماماني هم شب خونه ي ما موندن و بابا جونت رفت خونه ي خاله ي فريده تا شب پيش عمو محمد(شوهر خالت) و مهدي جون (پسر خالت ) باشه و ما اون شب تا دير وقت بيدار بوديم و كلي خوش گذشت.البته سرشب هم با خاله و ماماني و بابا يك سر تا بازار رفتيم و يكم ديگه براي شما وسايل خريديم .
93/10/4 روز پنجشنبه بود و ميخواستيم سيسموني شما رو بچينيم . صبح كه بيدار شدم ديدم خاله جونت حاضر شده و داره ميره يكم ديگه برات وسيله بگيره . ماماني منيره هم يك سر رفت خونشون تا دارو گياهي هايي رو كه براي تو وروجك و من بعد از زايمان گرفته رو بياره . منو دختر خاله مهلا شروع كرديم به مرتب كردن خونه و چيدن وسايل شما البته خاله مرضيه (همسايه طبقه پايين)هم كه دوست منه بپيشمون بود و بهمون كمك ميكرد . تا اينكه نزديكهاي ظهر بود خاله جونت و بابا محمدرضا جونت از بيرون اومدن و دستاشون پر بو بازم برات عروسك و اسباب بازي خريده بودن . منم رفتم دوش گرفتم تا اون موقع ماماني منيره هم اومد و ناهار حاضر شد و ناهار خورديم . بعد از ناهار داشتيم آماده ميشديم كه زندايي هاتم اومدن .
يگانه جون (دختر دايي محمود) كه من عاشقشم الان كلاس اوله و از بچگي بدجوري با من انس داشت ، اومده و كلي با وسايلات ذوق ميكنه .
خلاصه ساعتهاي 3/5 ماماني طيبه و عمه فائزه هم اومدن بعد از اونا خاله افسانه (خاله ي من9 و بعدش هم عمه مرضيت .
دخترم منو بابايي تصميم گرفتيم براي چيدن وسايلات فقط ماماني ها خواهر برادرهامون رو بگيم تا جشن سيسمونيت جنبه ي چشم و هم چشمي و تجملاتي پيدا نكنه.
خلاصه عمه مرضيه و خاله فريده و زندايي سميرا و زندايي نسرين وسيله هاي گل دخترمو چيدن و كلي خوش گذشت ، منو بابا جونت هم آخر شب باهم تو اتاق شاهزاده خانوممون چند تا عكس انداختيم.
اين بود خلاصه اي از جشن سيسموني دختر نازمون.