حلماحلما، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

نفس بابا

بدون عنوان

1393/7/24 19:01
نویسنده : هاشمي
86 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام دردونه ي ماماني  

  ني ني مان انقدر كه منو بابايي عاشقتيم ديگه طاقت نداشتيم بشينيم تو خونه سه شنبه 93/5/21 صبح كه از خواب بيدارشديم صبحانه رو خورديم و راهي شديم و رفتيم بازار تا ببينيم كجا براي خريد سيسموني بهتره .

چهار راه سي و پنج متري و بازار فردوسي (خيابان خسروي) و هفده شهريور و بازار فردوسي(خيابان طلاب ) همرو گشتيم و تصميم گرفتيم خريدهامون رو از بازار فردوسي چهارراه خسروي و چهار راه سي و پنج متري انجام بديم .

خلاصه تا ظهر منو بابايي محمدرضا خسته و كوفته شده بوديم اما سرويس كالسكه برات انتخاب كرده بوديم . ساعت نزديكاي 4 بعد از ظهر بود خسته و كوفته رفتيم خونه ي خاله فريده جون ، ماماني منيره هم اونجا بوديم . رفتيم يكم خستگي در كنيم و بعد ازظهر با اونا بريم سرويس كالسكتو برات بگيريم. خاله جون زحمت كشيد و ناهار آورد و ما خوريم و يك ساعت بعد دوباره راهي بازار شديم . اما ماماني من داشتم از خستگي و كمردرد ميمردم . اگر به عشق تو نبود ديگه يك قدمم هم نميتونستم راه برم البته كاش راه نميرفتمخسته رفتيم براي خريد كالسكه با فروشنده صحبتهامون رو كرديم و ميخواستيم خريد كنيم كه فروشنده متوجه شد كه از اون سرويس فقط يكي مونده بود و صبح كالسكه ي تكش رو فروخته بود . خلاصه معلوم شد سرويسش ناقصه و ما از خريدش منصرف شديم و يك دست از يك پا دراز تر برگشتيم خونه . البته منمو بابايي صبح از بازار برات يه سرويس خواب مخملي خوشدل خريديم. اينم عكسش ناز نازمچشمک

                             

                                                        

                                                 

                                                                                 

پسندها (3)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس بابا می باشد